کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

هدیه آسمانی

گریه مامان و بابا

دیروز بعد ازظهر با تلفن با مامانی خاتم حرف میزدی و کلی دادو بیداد می کردی و می خواستی حرف بزنی الهی قربونت برم ولی نکمی تونستی منظورت رو به ما برسونی هی گوشی رو برمی داشتی و به در نگه می کردی .کیمیا آنقدر با احساس و از ته دل صداهای مختلف در می آوردی که من و خاله مهرنازت کلی گریه کردیم و با با تم آنقدر از هیجان توسر خودش زد که تا دو ساعت سر درد داشت واقعا حالا دارم فکر می کنم که چقدر پدر و مادرهای ما لحظه به لحظه واسه بزرگ شدنم گوشت تنشون لرزیده و ما به اینجا زسیدیم .کیمیا خیلییی زیییییاد دوست دارم دلم می خواهد واست بمیرم عزیز دلم
8 تير 1390

تدارک تولدکیمیای زندگیم

سلام دختر گلم حدودا سه چهار روز دیگه یکساله می شی و من درتدارک گرفتن یک جشن به یاد موندنی واست هستم و امیدوارم بتونم خوب برگزارش کنم تا حالا که تقربیا کارای اصلی رو انجام دادم و وسایل مربوط به تم کفشدوزکیت رو آماده کردم تا یک جشن تولد کفش دوزکی برات بگیرم .
8 تير 1390

بعد از تعطیلات

سلام دختر گلم چند وقتی گرفتار کار بودم و نتونستم بنویسم امروز یک کم سرم خلوت شده گفتم چند خطی واست بنویسم از شیرین کاریهات که دیگه تند تند چهار دست و ژا میری از این سر خونه تا اون سر خونه .راستی سال نو (۱۳۹۰)شما مبارک این اولین عید نوروزت بود کلی عیدی گرفتی و دید و بازدید کردی به هوای تو امسال ما کلی مهمون داشتیم آخه تو خیلی واسه همه عزیزی و خودتو تو دل همه جا میکنی عزیزم واقعا این شیرینیکه تو وجودته فکر می کنک به خاطر قرآن باشه که تو بارداری تو همیشه می خواندم و تو توی دل همه می شینی عسلم . ...
5 تير 1390

اولین قدمها ی عشقم

تقریبا قدمهای نازت رو که با کنترلتقریبا خوبی برداشتی و پنج شش قدم راه رفتی در تاریخ 22/3/90 بود که منو بابات کلی ذوق کردیم و از اون به بعد دیگه شروع کردی به بهتر و بهتر راه رفتن جیگر مامانی .کیمیا جوناولین ضربه که از راه رفتنتم دیدی پنج شنبه 2/4/90 بود که یکدفعه به سمت میز دویدی و ما دور میز رو بسته بودیم ولی دسته کشو ها رو در نیاورده بودیم و تو هم با سررفتی تو دسته میرز الهی من بمیرم واست که سرت به اون خورو و کلی خون اومد منم که اصلا زبونم بند اومده بود بابات زود سرتو گرفت و خونش رو پاک کرد تو هم که همینطور اشک می ریختی وم بهت شیر دادم تا شاید یکم آروم بشی و تو تو همون حالم داشتی شیطونی می کردی و شیر می خوردی من فدای این صبوریت بشم ججججیییی...
5 تير 1390

اولین نماز

یادم رفت یگم تو مشهد روز آخر واسه نماز ظهر که رفته بودیم تو یکدفعه دستاتو بردی دم گوشت مثل الله اکبر در نماز بهد هم سر توخم کردی ب حالت سجده انگار می خواستی نماز بخونی فدای چشمات بشم فرشته پاک و کوچولوی من وقتی این صحنهروواسه بابا حامدت فرستادم کلی ذوق کرد و قربون صدقت رفت که دختر گله بابایی .راستی کیمیا می خواستم بهت بگم که بابات واقعا عاشقانه تو رو دوستداره و به قولخودش هر روز داره بیشتر عاشقت می شه امیدوارم همیشه سایه پدرت بالاسرت باشه و در کنارت باشه و از حمایت هم برخوردار باشید و منم در کنار شما دوتا واقعا هر دوتاتون رو دوست دارم .
5 تير 1390

پرواز first class

وقتی داشتیم از مشهد برمی گشتیم پرواز سه ساعت تاخیر داشت و به همین خاطر تو کلافه شده بودی و وقتی تو هواپیما سوار شدیم بی قراری کردی و من تو رو بردم تو قسمت نماز خانه هواپیما نگه داشتم ولی موقع فرود تو خوابیده بودی و من نمی تو نستم تو رو ببرم سر جامون برای همین سر مهماندار هواپیما اومد و ما رو برد قسمت جلوی هواپیما و شما در قسمت firstclass  نشستی خانم خانمای من  
5 تير 1390

خاطرات مشهد

بالاخره روز رفتن به مشهد رسید و من و تو دوشنبه غروب رفتیم تهران و سه شنبه صبح به سمت مشهد پرواز کردیم و ساعت 8.30 رسیدیم و رفتیم به هتل کوثر برای اقامت سه روزه مون .بعد از اینکه یکم خوابیدیم و حمام کردیم رفتیم برای زیارت اولین لحظه که وارد حرم شدیم تو انقدر ذوق کردی چون یک فضای باز و بزرگ و کلی جمعیت آنجا دیدی.بعد از این که زیارت نامه رو خوندم تو رو تو بغلم گرفتم و  بردمت جلوی ضریح امام رضا (ع) از نزدیک زیارت کردی و به ضریحدستای کوچو لو و نازت رو زدی امیدوارم همیشه خدا و ائمه همراهت باشن و در سایه /آنها سالیان سال زندگی با برکت و خوبی داشته باشی .روز دوم هم یک کم تب کردی و حالت بد شد و مامانی هم سر درد شدید داشت برای همین بیشتر تو هتل م...
5 تير 1390

تولد مامان

هیجدهم فروردین روز تولد مامان بود و تو امسال تو بغلم بودی و با هم کلی شادی کردیم البته مادر جون و خاله و یکی از دوستای بابا هم (شاهرخ)با خانوادش اومده بودن بابا هم زحمت کشیده بود کباب ترش و کوبیده واسه شام درست کرده بود .خوشحالم که شماهارو کنارم دارم . راستی کیمیا جونپرستار اولت دیگه از پاندهم فروردیننیومد و چند روزی مامان خاتم و بابای تو رو نگه داشتن تا ما تونستیم یک پرستار جدید برات پیدا کنیم و اسم پرستارت مریم جونه که بیست و چهار سالشه و قراره ازاول اردیبهشت بیاد و از تو مراقبت بکنه گله مامان امیدوارم که دوستش داشته باشی سعی کردم که یکی باشه که با تو خوبباشه و تو رو دوست داشته باشه البته تو انقدر ناقلا بودی که همون اولین دفعه که اومد ص...
19 فروردين 1390
1